جدول جو
جدول جو

معنی گاب گه - جستجوی لغت در جدول جو

گاب گه
(رِ)
محلی است. ارشک، آسور و بابل و پارس وماد و ارمنستان را تا کوه های گاب که (قفقاز) و تا ساحل دریای بزرگ (مغرب میانه) باطاعت درآورد و سالهای بسیار در بابل سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2595)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
بعضی اوقات، گاه از گاه، گاه به گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاباره
تصویر گاباره
گواره
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، مغار، دهار، مغاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبرگه
تصویر گبرگه
از ورزش های باستانی ایران که با میل انجام می شد
گبرگه گرفتن: میل گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ بُ)
نام جایی است مشهور در ممالک دکن. (آنندراج). نام شهری است در مغرب حیدرآباد هند. رجوع به ’از سعدی تا جامی’ تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 434 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ گَهْ)
نابگاه. رجوع به نابگاه شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ گَهْ)
مخفف گاه گاه. گه گاه:
همه دوستدار و برادر شویم
بود نیز گه گه که برتر شویم.
فردوسی.
حق تن شهری به علف چند گزاری
گه گه به سخن نیز حق مهمان بگزار.
ناصرخسرو.
گرچه گه گه پشه، دل مشغول دارد پیل را
پیل دارد گاه جنگ از انتقام پشه عار.
عبدالواسع جبلی.
مدار باز رهی را اگر کند گه گه
ز روی مهر بدان روی همچو مهر نگاه.
سوزنی.
رفتمی گه گهی به دریابار
سودها دیدمی در آن بسیار.
نظامی.
گه گه خیال در سرم آید که این منم
ملک عجم گرفته به تیغ سخنوری.
سعدی.
عروسی بس خوشی ای دختر رز
ولی گه گه سزاوار طلاقی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گی گِ)
نام خواهر اسکندر، دختر آمینتاس از شاهان مقدونی معاصر خشایارشا پادشاه هخامنشی بوده است. این زن همسر یک نفر پارسی به نام بوبارس بوده است و از ازدواج با او پسری یافت که نام وی را نیز آمینتاس نهاد. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 831)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
کرسی کانتون لاند، از ایالت مونت دمارسن فرانسه، دارای 1230 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(زُ / زَ گَهْ)
مخفف گازرگاه. جای رخت شویی. رخت شوی خانه:
به گازرگهی کاندرو بود سنگ
سر جوی را کارگر کرده تنگ.
فردوسی.
رجوع به گازرگاه شود
لغت نامه دهخدا
ندرهً، بندرت، بر سبیل ندرت، گاهی دون گاهی، وقتی دون وقتی، مکرر ولی کم و بزمانهای دور از یکدیگر، احیاناً، لحظه به لحظه، زمان به زمان:
به دربند ارگ آمدی گاه گاه
همی کردی از دور بر وی نگاه،
فردوسی،
نگفتی سخن جز ز نقصان ماه
که یک شب کم آید همی گاه گاه،
فردوسی،
نکردم همی یاد گفتار شاه
چنین گفت با من همی گاه گاه،
فردوسی،
بکس روی منمای جز گاه گاه
بهر هفته ای برنشین با سپاه،
(گرشاسب نامه)،
و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بدور معده گرد آید، (نوروزنامه)، چشم را نگاه دارند از خواندن خطهاء باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و گاه گاه در آن مینگریست، (کلیله و دمنه)،
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد،
نظامی،
عمرها باید بنادر گاه گاه
تا که بینا از قضا افتد به چاه،
مولوی،
به دیدار شیخ آمدی گاه گاه
خدادوست در وی نکردی نگاه،
سعدی (بوستان)،
و اهل قرابت را گاه گاه بنوازد، (مجالس سعدی)،
ای ماه سروقامت، شکرانۀ سلامت
از حال زیردستان میپرس گاه گاهی،
سعدی (بدایع)،
من آن نگین سلیمان بهیچ نستانم
که گاه گاه در او دست اهرمن باشد،
حافظ،
گاه گاه این معتقد به صحبت شریف ایشان می رسید، (انیس الطالبین ص 24 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، و گاه گاه به قصابی مشغول می بودم، (انیس الطالبین ص 126 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، رجوع به گاه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ گَهْ)
مخفف قلب گاه:
جهاندار در قلبگه کرد جای
درفش کیانیش بر سر به پای.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به قلبگاه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ گَهْ)
جای حاجب:
نه تنها سرائی است بل هشت و هفت
در آنها بباید دو فرسنگ رفت
فلک پیش ایوان او کوته است
در آن هفت دهلیز حاجبگه است
بهرجایگاهی از آن پرده ایست
بهر پرده استاده حاجب دویست.
(یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
دهی از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان در 28هزارگزی شمال خاوری زرند و 12هزارگزی خاور راه مالرو زرند - راور. کوهستانی، سردسیر. دارای 342 تن سکنه است. آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی قالی بافی با نقشه است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام قدیم اصفهان است. موقعی که طوایف غرب به دو شعبه تقسیم شدند، یک شعبه به طرف جنوب رفتند که مرکز آنها ظاهراً شهر اسپاهان بوده، و در ابتدای قرن هفتم قبل از میلاد مطابق آثار تاریخی آشوری هنوز انزان و ایلام متحد بودند و روابط سیاسی با حکومت آشور داشتند ولی پس از چندی سلطنت ایلام که مدّت دو هزار سال طول کشیده بود منقرض شده و انزان تقریباً استقلال کامل یافت و مرکز خود را در شهر گابه در محلی فعلی اسپاهان قرار داد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 413). و رجوع به ص 215 همان کتاب شود. و رجوع به گابیان و گابی ین و گابس شود
لغت نامه دهخدا
آلتی است مانند کمان از آهن ساخته و کشتی گیران بدان در گود زور آزمایی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گاه گاه: حاش الله که نیم معتقد طاعت خویش این قدر هست که گه گه قدحی مینوشم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابگه
تصویر نابگه
نابگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گه بگه
تصویر گه بگه
وقت بوقت بعض اوقات: گاه بگاه بسفر میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گازرگه
تصویر گازرگه
گازرگاه: بگازر گهی کاندرو بود سنگ سر جوی را کارگر کرده تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاباره
تصویر گاباره
((رِ))
گله گاو، غار، شکاف. گاپاره نیز به این معنی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبرگه
تصویر گبرگه
((گَ بُ گَ یا گِ))
گبورگه، آلتی است مانند کمان و کشتی گیران با آن در گود زورآزمایی کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
به ندرت، کم و بیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاس که
تصویر گاس که
احتمالا
فرهنگ واژه فارسی سره
جیجاق، نام پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی