محلی است. ارشک، آسور و بابل و پارس وماد و ارمنستان را تا کوه های گاب که (قفقاز) و تا ساحل دریای بزرگ (مغرب میانه) باطاعت درآورد و سالهای بسیار در بابل سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2595)
محلی است. ارشک، آسور و بابل و پارس وماد و ارمنستان را تا کوه های گاب که (قفقاز) و تا ساحل دریای بزرگ (مغرب میانه) باطاعت درآورد و سالهای بسیار در بابل سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2595)
نام جایی است مشهور در ممالک دکن. (آنندراج). نام شهری است در مغرب حیدرآباد هند. رجوع به ’از سعدی تا جامی’ تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 434 شود
نام جایی است مشهور در ممالک دکن. (آنندراج). نام شهری است در مغرب حیدرآباد هند. رجوع به ’از سعدی تا جامی’ تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 434 شود
مخفف گاه گاه. گه گاه: همه دوستدار و برادر شویم بود نیز گه گه که برتر شویم. فردوسی. حق تن شهری به علف چند گزاری گه گه به سخن نیز حق مهمان بگزار. ناصرخسرو. گرچه گه گه پشه، دل مشغول دارد پیل را پیل دارد گاه جنگ از انتقام پشه عار. عبدالواسع جبلی. مدار باز رهی را اگر کند گه گه ز روی مهر بدان روی همچو مهر نگاه. سوزنی. رفتمی گه گهی به دریابار سودها دیدمی در آن بسیار. نظامی. گه گه خیال در سرم آید که این منم ملک عجم گرفته به تیغ سخنوری. سعدی. عروسی بس خوشی ای دختر رز ولی گه گه سزاوار طلاقی. حافظ
مخفف گاه گاه. گه گاه: همه دوستدار و برادر شویم بود نیز گه گه که برتر شویم. فردوسی. حق تن شهری به علف چند گزاری گه گه به سخن نیز حق مهمان بگزار. ناصرخسرو. گرچه گه گه پشه، دل مشغول دارد پیل را پیل دارد گاه جنگ از انتقام پشه عار. عبدالواسع جبلی. مدار باز رهی را اگر کند گه گه ز روی مهر بدان روی همچو مهر نگاه. سوزنی. رفتمی گه گهی به دریابار سودها دیدمی در آن بسیار. نظامی. گه گه خیال در سرم آید که این منم ملک عجم گرفته به تیغ سخنوری. سعدی. عروسی بس خوشی ای دختر رز ولی گه گه سزاوار طلاقی. حافظ
نام خواهر اسکندر، دختر آمینتاس از شاهان مقدونی معاصر خشایارشا پادشاه هخامنشی بوده است. این زن همسر یک نفر پارسی به نام بوبارس بوده است و از ازدواج با او پسری یافت که نام وی را نیز آمینتاس نهاد. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 831)
نام خواهر اسکندر، دختر آمینتاس از شاهان مقدونی معاصر خشایارشا پادشاه هخامنشی بوده است. این زن همسر یک نفر پارسی به نام بوبارِس بوده است و از ازدواج با او پسری یافت که نام وی را نیز آمینتاس نهاد. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 831)
ندرهً، بندرت، بر سبیل ندرت، گاهی دون گاهی، وقتی دون وقتی، مکرر ولی کم و بزمانهای دور از یکدیگر، احیاناً، لحظه به لحظه، زمان به زمان: به دربند ارگ آمدی گاه گاه همی کردی از دور بر وی نگاه، فردوسی، نگفتی سخن جز ز نقصان ماه که یک شب کم آید همی گاه گاه، فردوسی، نکردم همی یاد گفتار شاه چنین گفت با من همی گاه گاه، فردوسی، بکس روی منمای جز گاه گاه بهر هفته ای برنشین با سپاه، (گرشاسب نامه)، و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بدور معده گرد آید، (نوروزنامه)، چشم را نگاه دارند از خواندن خطهاء باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و گاه گاه در آن مینگریست، (کلیله و دمنه)، چو گردد جهان گاه گاه از نورد به گرمای گرم و به سرمای سرد، نظامی، عمرها باید بنادر گاه گاه تا که بینا از قضا افتد به چاه، مولوی، به دیدار شیخ آمدی گاه گاه خدادوست در وی نکردی نگاه، سعدی (بوستان)، و اهل قرابت را گاه گاه بنوازد، (مجالس سعدی)، ای ماه سروقامت، شکرانۀ سلامت از حال زیردستان میپرس گاه گاهی، سعدی (بدایع)، من آن نگین سلیمان بهیچ نستانم که گاه گاه در او دست اهرمن باشد، حافظ، گاه گاه این معتقد به صحبت شریف ایشان می رسید، (انیس الطالبین ص 24 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، و گاه گاه به قصابی مشغول می بودم، (انیس الطالبین ص 126 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، رجوع به گاه شود
ندرهً، بندرت، بر سبیل ندرت، گاهی دون گاهی، وقتی دون وقتی، مکرر ولی کم و بزمانهای دور از یکدیگر، احیاناً، لحظه به لحظه، زمان به زمان: به دربند ارگ آمدی گاه گاه همی کردی از دور بر وی نگاه، فردوسی، نگفتی سخن جز ز نقصان ماه که یک شب کم آید همی گاه گاه، فردوسی، نکردم همی یاد گفتار شاه چنین گفت با من همی گاه گاه، فردوسی، بکس روی منمای جز گاه گاه بهر هفته ای برنشین با سپاه، (گرشاسب نامه)، و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بدور معده گرد آید، (نوروزنامه)، چشم را نگاه دارند از خواندن خطهاءِ باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و گاه گاه در آن مینگریست، (کلیله و دمنه)، چو گردد جهان گاه گاه از نورد به گرمای گرم و به سرمای سرد، نظامی، عمرها باید بنادر گاه گاه تا که بینا از قضا افتد به چاه، مولوی، به دیدار شیخ آمدی گاه گاه خدادوست در وی نکردی نگاه، سعدی (بوستان)، و اهل قرابت را گاه گاه بنوازد، (مجالس سعدی)، ای ماه سروقامت، شکرانۀ سلامت از حال زیردستان میپرس گاه گاهی، سعدی (بدایع)، من آن نگین سلیمان بهیچ نستانم که گاه گاه در او دست اهرمن باشد، حافظ، گاه گاه این معتقد به صحبت شریف ایشان می رسید، (انیس الطالبین ص 24 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، و گاه گاه به قصابی مشغول می بودم، (انیس الطالبین ص 126 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، رجوع به گاه شود
جای حاجب: نه تنها سرائی است بل هشت و هفت در آنها بباید دو فرسنگ رفت فلک پیش ایوان او کوته است در آن هفت دهلیز حاجبگه است بهرجایگاهی از آن پرده ایست بهر پرده استاده حاجب دویست. (یوسف و زلیخا)
جای حاجب: نه تنها سرائی است بل هشت و هفت در آنها بباید دو فرسنگ رفت فلک پیش ایوان او کوته است در آن هفت دهلیز حاجبگه است بهرجایگاهی از آن پرده ایست بهر پرده استاده حاجب دویست. (یوسف و زلیخا)
دهی از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان در 28هزارگزی شمال خاوری زرند و 12هزارگزی خاور راه مالرو زرند - راور. کوهستانی، سردسیر. دارای 342 تن سکنه است. آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی قالی بافی با نقشه است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان در 28هزارگزی شمال خاوری زرند و 12هزارگزی خاور راه مالرو زرند - راور. کوهستانی، سردسیر. دارای 342 تن سکنه است. آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی قالی بافی با نقشه است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
نام قدیم اصفهان است. موقعی که طوایف غرب به دو شعبه تقسیم شدند، یک شعبه به طرف جنوب رفتند که مرکز آنها ظاهراً شهر اسپاهان بوده، و در ابتدای قرن هفتم قبل از میلاد مطابق آثار تاریخی آشوری هنوز انزان و ایلام متحد بودند و روابط سیاسی با حکومت آشور داشتند ولی پس از چندی سلطنت ایلام که مدّت دو هزار سال طول کشیده بود منقرض شده و انزان تقریباً استقلال کامل یافت و مرکز خود را در شهر گابه در محلی فعلی اسپاهان قرار داد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 413). و رجوع به ص 215 همان کتاب شود. و رجوع به گابیان و گابی ین و گابس شود
نام قدیم اصفهان است. موقعی که طوایف غرب به دو شعبه تقسیم شدند، یک شعبه به طرف جنوب رفتند که مرکز آنها ظاهراً شهر اسپاهان بوده، و در ابتدای قرن هفتم قبل از میلاد مطابق آثار تاریخی آشوری هنوز انزان و ایلام متحد بودند و روابط سیاسی با حکومت آشور داشتند ولی پس از چندی سلطنت ایلام که مدّت دو هزار سال طول کشیده بود منقرض شده و انزان تقریباً استقلال کامل یافت و مرکز خود را در شهر گابه در محلی فعلی اسپاهان قرار داد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 413). و رجوع به ص 215 همان کتاب شود. و رجوع به گابیان و گابی ین و گابس شود